تازه‌های احساسات فرهنگی






آخرين اخبار و رويداد‌ها




رویایی که به واقعیت پیوست؛گفت وگو با سارا سفری

Sensescultural and Sara safari5Sensescultural: #سارا_سفری، دانشجوی دانشگاه شریف و سپس دانشگاه  یو سی‌ ال ای و دارای شغل و پیشه‌ای که بسیاری در آرزوی آن هستند، به یکباره همه چیز را رها می‌کند و از آنها دل می‌کند تا به سویی برود و کاری کند که قلب و دلش سال‌ها از او می‌خواست. او از زندگی مادی خود راضی بود، تحصیلات عالیه داشت، در شرکتی بزرگ کار می‌کرد، از امکانات مالی مطلوبی برخوردار بود، اما همه این‌ها به گفته خودش یک چیز کم داشت. احساس رضایت از زندگی. همین حس انگیزه‌ای شد تا او گام در وادی درشتناکی نهد و ماجراهایی را پی بگیرد و از سر بگذراند که بیشتر در کتاب‌های داستان و فیلم‌ها می‌خوانیم و می بینیم. و سارا سفری توانست آرزویی که خود می‌گفت در ذهنش هم نمی‌گذشت روزی آن را محقق ببیند، به واقعیت برساند و به قول شاعر برای خود افسانه‌ای رقم زند. افسانه‌‌ای که از کوره حوادث عجیب و غریب صعود به هیمالایا در زلزله ۷ و ۸ ریشتری نپال در چند سال قبل گذشته تا کمک به دختران نپالی و عمر و زندگی خود را برای آنها گذاشتن. به قول شاعر
حالا که فسانه می‌شوی ای بخرد
افسانه نیک شو نه افسانه بد

گفت وگوی اختصاصی سایت فارسی Sensescultural را با خانم سفری بخوانید.

خانم سفری از چگونگی تحصیلاتتان بگویید و اینکه چه شد به آمریکا آمدید؟

ما، ۱۴ سال قبل ،خانوادگی درخواست گرین کارت دادیم و آمدیم آمریکا . من در دانشگاه صنعتی شریف مهندسی برق می‌خواندم، اما وقتی چنین امکانی فراهم شد، در مجموع  به این جمع‌بندی رسیدم که امکان رشد در آمریکا بیشتر برایم فراهم است، حتی اگر لیسانس را از ابتدا شروع کنم. اما خوشبختانه در دانشگاه یو سی ال ای توانستم همان رشته برق را ادامه دهم و فوق لیسانسم را نیز در همین دانشگاه گرفتم و سپس  دکتری مدیریت تغییر را از دانشگاه آنتیاک گرفتم.

علاوه بر درس‌خواندن در دانشگاه یو سی ال ای شما در برخی از کمپانی‌های بزرگ هم کار کردید. از تجربه‌های درسی و کاری خود بگویید؟

من دانشگاه یو سی ال ای را خیلی دوست دارم چون در آنجا با  آدمهای مختلف، با فرهنگ های  مختلف آشنا شدم . در حالی که در ایران شما با افرادی از یک فرهنگ روبرو هستید و امکان زیست با افرادی از چند فرهنگ را ندارید. اینجا اما افراد از دین و نژاد و قومیت‌ها و مذاهب و عقاید مختلفی هستند و  شما به ناگهان با فرد یا افرادی روبرو می‌شوید که هیچ وجه مشترکی با فرهنگ خودت ندارند، اما در عین حال با او همکلاس یا همکار هستی و باید این واقعیت را بپذیرید. به گمان من پذیرش همین واقعیت خود مرحله‌ای از رشد است و آدمی را به مسیری هدایت می‌کند که نسبت به دیگران انسانی‌تر بیندیشد و اندیشه تبعیض و دوگانگی را به ذهنش راه ندهد.

Sensescultural and Sara safari2

در محل کار ،البته اگر بزرگ باشد، باز با همان شرایط دانشگاه روبرو خواهید شد. مثلا من در  برادکامپ و ری تیام ( Broadcom and Raytheon)کار کردم که شرکت‌های بزرگی هستند، آنها هم همان ادامه تجربه دانشگاه بود. در اینجا نیز با همکارانی روبرو می‌شدید که از غرب و شرق عالم به اینجا آمده بودند . اگر چه محیط کار با روحیه من چندان جور نبود و مرا راضی نمی‌کرد. لذا  همیشه در این فکر بودم که چگونه می‌توانم این پوسته وحصار شیشه ای دور خودم را بشکنم و بیرون بیایم وبه کاری بپردازم که به آن علاقه‌دارم. می‌خواستم کاری بکنم که احساس مفید و موثر بودن برای جامعه در آن، حس شود.  نمی‌خواستم یک مهندس معمولی باشم که صبح زود سر کار می‌رود و عصر باز می‌گردد و …

و بالاخره موفق شدید این جصار شیشه‌ای را بشکنید؟

به صورت تصادفی در یک سمیناری شرکت کردم  با مضمون خودشناسی و آموزش تکنیک‌هایی برای ارتقای روابط افراد در رهبری سازمان. در آنجا فردی که کارگاه را برگزار می‌کرد در یکی از گزینه‌های خود پرسید:پروژه‌ای را برای زندگی پیشنهاد دهید که فکر می‌کنید امکان ندارد آن را انجام دهید. من در ذهنم به دنبال پاسخی به این پرسش بودم که یکی از پشت سر نام قله اورست را بر زبان آورد. من هم نوشتم که می‌خواهم به قله اورست صعود کنم.

و همین پیشنهاد تصادفی شد نقطه عطفی در زندگی شما؟

دقیقا.

یعنی قبل از آن به این قضیه اورست فکر نکرده بودید؟

اصلا. من اصولا اهل کوهنوری نبودم. حتی به زور تا تله‌کابین دربند رفته بودم و در تفریحات من کوه جایی نداشت و اصولا در این باغ نبودم.

پس بعد از جلسه چگونه علاقه‌مند شدید که کوهنوردی و به سمت کارهای خیریه سوق پیدا کنید؟

من در کالج استیت فولرتن به عنوان استاد برق و مهندسی کامپیوتر تدریس می‌کردم. تنها بودم و دنبال استادی می‌گشتم که کوهنورد باشد تا بتوانم این پروژه‌ام را تکمیل کنم.  با آقای دکتر کاتلر که در دانشگاه روانشناسی درس می دادند آشنا شدم  و رفتم دفترشان با ایشان صحبت کنم. آنجا ایشان درباره سازمان خودشان صحبت کردند و گفتند که  ۱۶ سال پیش رفتند نپال و  متوجه شدند برخی از افرادی که بیماری ایدز دارند، با این تصور که اگر با دختران نپالی ازدواج کنند، امکان خوب شدن بیماری‌آنها وجود دارد، به نپال می‌رفتند و با ۵۰ دلار یک دختر نپالی را می‌خریدند و بقیه ماجرا که ذکر جزییات آن تاسف‌بار و رقت‌انگیز است.. این اتفاق سبب شد تا دکتر کاتلر به فکر کمک به این دختران بی‌پناه بیفتند و موسسه توانمند سازی دختران نپالی را  بنا گذاشتند.

Sensescultural and Sara safari3

کار این موسسه چیست؟

ما الان ۳۰۰ دختر داریم که از سن ۴ سالگی تا ۲۵ سالگی آنها را تحت حمایت می‌گیریم و مخارجشان را تامین می‌کنیم که بتوانیم در نهایت آنها را افرادی مستقل و تحصیل کرده بار آورده و وارد جامعه کنیم. در این اینجا همه ما کاری دیگر داریم و از این موسسه دستمزدی نمی‌گیریم، به جز البته یک دختر نپالی که الان دانشجو شده و با هزینه و دستمزدی پایین به ما کمک می‌کند که بتوانیم کارها را صورت بندی کنیم.

برای من جای سوال است که شما چگونه جذب این کار شدید و به اورست رفتید؟

می دانید که اورست در کشور نپال است. به قدری فعالیت دکتر باتلر برایم جالب و شوق‌انگیز بود که از همان زمان تصمیم گرفتم به سمت چنین کاری روی بیاورم و کمک کنم تا دختران نپالی به یک وضعیت مستقری برسند. آنجا بود که آشنا شدم و آنجا بود که عشق اورست و عشق دختران نپالی را به هم پیوند دادم. برای من دیگر بالا رفتن از اورست هدف نبود، بلکه اهمیت آن در  پیوندی است که اورست با اینکار خورده است . به همین دلیل است که وقتی این دو به هم وصل شدند  انگار یک انرژی دیگری را در خودم دیدم

شاید بخشی به این بازگردد که وقتی شما هدف‌های معنوی انساندوستانه والاتری را برای خودتان تعریف می‌کنید، دایره خواسته‌های شما از مسائل مادی و حتی نیمه مادی( مثل قهرمان شدن صرف) به سمت مسایلی معنوی و انساندوستانه حرکت می‌کند. الان برای من نجات یک دختر نپالی و یا یک دختری که در هر جای دنیا هست و امکان آموزش و سواد ندارد از صعود به قله اورست مهمتر است. قله اورست و کوهنوردی ابزاری است که بتوانم به او کمک کنم.  وقتی این دو به هم وصل شدند انرژی و انگیزه من تغییر پیدا کردند. از این جهت از تمامی دختران ممنونم که به من این انگیزه را دادند که از خودم و زندگی‌ام راضی تر باشم. شما نمی‌دانید چه حسی از رضایت از این کار در من موج می‌زند. این سال‌ها هر روز زندگی من زیباتر از دیروز است و من دکتر باتلر هم که الان بازنشسته شدند و عمده کارهای بنیاد ایشان را به صورت جمعی( در قالب هیات مدیره) انجام می‌دهیم ، ممنونم برای آشنا کردن من با چنین افرادی.

از قرار صعود شما به قله همزمان شد با زلزله نپال که هزاران تن در آن ماجرا جان باختند، از آن واقعه برایمان بگویید و این که این رخداد چه تاثیری در شما گذاشت و جهت زندگی شما بعد از این رخداد چه تغییراتی پیدا کرد؟

من ده کوه را رفتم تا برای اورست آماده بشوم و تا رسیدم به قله چو یو در همان نپال  که بلندی آن به ۸۲۰۰ متر یا ۲۷۰۰۰ فوت می‌رسد. تا کنون تنها ۵ خانم ایرانی هستند که توانستند این قله را فتح کنند.

رابطه شما با دختران نپالی چگونه است؟ و اصولا  از وضعیت زندگی دختران در نپال چه تصویری ارایه می‌کنید؟

Sensescultural and Sara safari1

من به قدری رابطه‌ام با دختران نپالی خوب و عالی است که گاه وقتی با برخی از انها در شهر یا روستایشان راه می روم کسی نمی‌تواند تشخیص دهدکه من فردی غیرنپالی‌ام، در حالی که حتی به ظاهر هم مشخص است که من نپالی نیستم. گویی در آنها ممزوج شده‌ام. اما دختران نپالی عموما زندگی سختی دارند و عملا فعالیت‌هایی را صورت می‌دهند که مردانه است و از سن و سال آنها بسیار بالاتر و سخت‌تر.

از قرار شما در زلزله‌ای که باعث تلفات جانی و مالی بسیاری در نپال شد ، حضور داشتید، از آن رخداد بگویید؟

ما بعد از فتح قله یو به صرافت فتخ قله اورست افتادیم و پیش بینی این بود که این سفری ۶۰ روزه باشد. بر این اساس(من و ۶ نفر دیگر گروه) خود را آماده این سفر کرده بودیم. در روز هفتم سفر قرار داشتیم و در کمرکش کوه با برف و یخ مبارزه می کردیم که زلزله اتفاق افتاد. من روی دیواری یخی بودم در ارتفاع شش هزار پایی و دیگر همکاران نیز همین‌ طور. واقعا زبان از توصیف وحشت و هراسی که در اثر زلزله رخ داد عاجز است و خود من و همکارانم هنوز دچار شگفت‌زدگی هستیم که چطور از این واقعه جان به سلامت به در بردیم. تکه‌های یخی که از کوه بر اثر زلزله جدا شده بود، گاه به اندازه چند منزل مسکونی می‌رسید که از کنار ما می‌گذشت و به پایین می‌رفت. خود من حس می‌کردم که کارم تمام است و جسدم در میان آواری از یخ وبرف تا ابد مدفون خواهد ماند. مرگ را به عینه به چشم دیدم اما در نهایت فکر کنم این شانسی دوباره بود برای من و دوستانم که زنده باشیم وحیاتی دوباره را تجربه کنیم. من خودم شخصا این رخداد را  هدیه‌ای می دانم که دوباره به زندگی  فکر کنم و به دیگران عشق  بورزم و از انرژی مثبتی که از این  اتفاق گرفتم به سمتی آینده زندگیم را سوق دهم که وقف بچه‌ها شود.

چه شد که به نوشتن خاطرات خودتان پرداختید؟

وقتی امدم پایین و بچه ها را دیدم   به این فکر افتادم که چه کار می‌توانم انجام دهم که کمک بیشتری به آنها شود. در اینجا بود که به صرافت افتادم داستان خودم را بنویسم. با اقای باتلر صحبت کردم و بعد از شرح ماوقع هر دو ما متوجه شدیم که این داستان جاذبه‌های خوبی برای خواندن دارد و ایشان هم کمک کردو فصل‌های ۲ و ۴و ۷ را نوشت و من بقیه کتاب را و از  همان ابتدا هم نیت هر دوی ما این بود که سود حاصل از فروش کتاب به بچه‌ها اختصاص پیدا کند.

کتاب  البته یک ادیتور داشت که بعد از نگارش من و دکتر باتلر آن را ویراستاری می‌‌کرد که در نهایت در ۱۵ فصل منتشر شد.من ‌می‌خواستم روی کتابم اشراف داشته باشم که اگر زمانی بخواهم بخش‌هایی از‌آن را تغییر دهم یا اضافه یا کم کنم ، این کار را انجام دهم. به همین دلیل کتاب را به صورت ناشر مولف منتشر کردم که قدرت دسترسی به محتوا را هم داشته باشم.

از بازتاب‌های انتشار کتاب خودتان بگویید که چه بازخوردهایی داشته است؟

Book Sara Safari

خیلی عالی. کتاب هم به صورت فیزیکی و هم به صورت ای بوک در آمازون موجود است. من به هر سخنرانی که می‌روم ، بعد از سخنرانی ۵۰ تا ۸۰درصد کتاب‌هایی که همراه خودم می برم به فروش می‌روند.در آمازون هم  بازتاب خوبی داشته و مرورهایی که بر آن نوشته‌اند نشان می‌دهد که خواننده هم از خواندن کتاب لذت برده و هم پیام  اصلی آن را خوب درک و دریافت کرده است. کتاب الان ۵ ستاره دارد که نشاندهنده استقبال  خوب مخاطبان است.

برای ترجمه کتاب خودتان به زبان فارسی هم فکری کرده‌اید؟

بله ناشری پیدا کرده ام و دو خانم مترجم هم روی آن کار می‌کنند که به زودی منتشر خواهد شد.

جهت اطلاع شما، بنیاد Sensescultural در چند سال گذشته تمرکزی پیدا کرده است روی انتقال دانش و تجربه در زمینه پژوهش‌های مرتبط با اختلالات ذهنی کودکان ، به خصوص اختلال ذهنی اوتیسم، به ایران که از جمله آنها برگزاری نمایشگاه هنر برای اوتیسم است. می خواستم نظر شما را درباره این گونه کارها که به توانبخشی به گروهی از ناتوانان در ایران ( معلولیت‌های ذهنی) باز می‌گردد بدانیم؟ و‌آیا خود شما علاقه‌مند هستید که در زمینه‌هایی همکاری کنید؟

 

– به نظرم خیلی کار جالبی است و خوشحالم که نهادهای غیر انتفاعی در آمریکا و به خصوص زنانی که در این نهادها مدیریت و رهبری کار را بر عهده دارند،گام در این وادی‌های نوعدوستانه نهاده‌اند. ما با هزار مسئله مختلف در کره زمین مواجهیم و به نظرم اوتیسم و بچه‌های دارای اختلال اوتیسم و به خصوص خانواده‌های آنها رنج و درد بسیاری می‌کشند و خوشحالم که بنیاد SensesCultural  در این زمینه فعالیت می‌کند و من نیز از هر کمکی که به پیشرفت کیفی و کمی این گونه کارها بینجامد ، دریغ نخواهم کرد و شاید این کار سبب شود که یکی از آرزوهای من که کمک به کودکان ایرانی است در قالب چنین کاری که کمک به کودکان اوتیسمی در ایران است صورت تحقق به خود بگیرد، اگر چه من قصدم این است که به صورت عمومی به کودکان ایرانی که مشکلات معیشتی دارند و یا امکان تحصیل برایشان فراهم نیست و یا با مشکلاتی مشابه آنچه که کودکان نپالی با ان روبرو هستند،‌نیز کمک کنم.

 نظر شما درباره تاثیرگزاری زنان، به خصوص زنان ایرانی که در شاخه‌های مختلف فکری و فرهنگی و سلامت و بهداشت و ورزشی فعالیت می‌کنند چیست و از قابلیت‌های آنها چه نکاتی به ذهنتان می‌رسد؟

خوشبختانه خانم‌های ایرانی در زمینه‌های مختلف خیلی فعالند و قدر کارهایی را که می کنند می دانند. اما این نکته واضح است که هنور مسایل زیادی هست که خانم‌ها با آن دست به گریبانند، به خصوص در کشورهای رو به توسعه و یا کم توسعه یافته. به همین دلیل ما ( زنان) باید روی برخی از اصول اولیه پافشاری کنیم که از جمله آنها تبعیض جنسیتی است. به نظر من توانمندسازی دختران و خانم‌ها در دنیای فقیر می‌تواند به دسترسی ما به این هدف کمک کند. به یاد داشته باشیم که یک مادر توانمند می‌تواند فرزندی توانمند پرورش دهد.

Sensescultural Sara safari

از کارهای آینده خودتان بگویید و اینکه چه کارهایی در پیش رو دارید؟

علاقه‌مندم که به بچه‌های سوریه‌ای کمکی بکنیم. بنا بر این در سفری که به ترکیه خواهم داشت، تلاش می‌کنیم که فضایی را ایجاد کنیم به بچه‌هاو به خصوص دختران سوریه‌آی که بتوانند از این وضعیتی که به آن دچارند به در بیایند.

#سارا_سفری

تاريخ: ۱۳۹۵/۱۱/۱۱
كليد‌واژه‌ها: پروژه آشنایی با زنان موفق و تاثیرگذار | سارا سفری
Facebooktwitterredditpinterestlinkedinmail


نظر شما:
نام و نام‌خانوادگی:* رايانامه:* تارنما: